اونور به دلیل نداشتن درآمد کافی، نمی‌تواند با کریمان، دختری که دوستش دارد، ازدواج کند. وقتی عمویش که کدخدای محله است دچار فلج می‌شود، اونور ناچار می‌شود جای او را به عنوان کدخدا بگیرد. اگرچه اهالی محل از انتخاب اونور به عنوان کدخدا راضی نیستند، او و دوستانش تمام تلاش خود را می‌کنند تا در این سمت باقی بمانند. در این میان، اونور سرپرستی جوانی به نام طلال را که به‌تازگی به محله آمده، بر عهده می‌گیرد و سعی می‌کند درس‌هایی از زندگی به او بیاموزد و ...

افسانه‌ای در مورد دستور تهیه‌ی ماست وجود دارد که سینه به سینه از پدر به پسر منتقل می‌شده است. اما با بر هم خوردن این سنت، نفرینی بر خانواده سایه می‌افکند. حالا باید دید چه کسی از میان این دو قلو، شایسته‌ی یادگیری این دانش افسانه‌ای است و ...

بولوت یک شب قبل از مراسم نامزدی به کلوپ شبانه ای می رود که مویج در آن کار می کند. اما با دوست دختر سابق خود روبرو شده که می گوید باردار است و ...

فرهاد که یک فرد خوشگذران و سرخوش است مدیر کل شرکتی شده که پدرش به اون سپرده و گوخان هم دوست دوران کودکی او نیز مدیر مالی شرکت است و...